اقتصادخوب برای دوران سخت

دو اقتصاددان برجسته از مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) و برندگان جایزه نوبل، Abhijit Banerjee وEsther Duflo، در کتاب «اقتصاد خوب برای دوران سخت» به سراغ مسائل مهم زمان ما می‌روند. آن‌ها در این اثر ارزشمند، با تکیه بر تخصص و تجاربشان، استدلال می‌کنند که تحقیقات اقتصادی، زمانی که به درستی به کار گرفته شوند، می‌توانند به ابزاری کارآمد برای رویارویی با چالش‌های پیچیده جهان، از کندی رشد اقتصادی و نابرابری تا تغییرات آب و هوایی و مهاجرت، تبدیل شوند.

دانستن اقتصاد چه سودی برای من دارد؟ کشف کنید که علم اقتصاد چگونه می‌تواند تغییرات مثبتی در جهان به وجود آورد.

به نظر می‌رسد بسیاری از اتفاقات در دنیا، اشتباه پیش می‌روند تا حدی که وسوسه می‌شویم تا تسلیم آن‌ها شویم. ما می‌شنویم که مهاجرت غیرقابل کنترل است؛ اعمال مالیات بالا بر واردات کالاها باعث سقوط اقتصاد می‌شود؛ نجات محیط‌زیست به معنی قربانی کردن شغل افراد است ولی اگر این کار را نکنیم، منقرض خواهیم شد.

این یکی از ترسناک‌ترین صورهای روز قیامت است و چیزی که آن را بدتر می‌کند این است که اغلب، ما نمی‌دانیم به کدام یک اعتماد کنیم. به نظر می‌رسد سیاست‌مداران به جای شرکت در بحث‌های معتبر، در حال فریاد زدن بر سر همدیگر هستند.

در میان این همه هرج و مرج، گاهی اوقات مشاهده می‌شود که اقتصاددان‌ها در تلویزیون ظاهر می‌شوند و پیش‌بینی‌های وحشتناکی کرده‌ و یا از سیاست یکی از نامزدهای سیاسی  انتقاد می‌کنند. به نظر می‌رسد اقتصاددان‌ها ذاتا تا حدی به منافع تجاری و یا یک ایدئولوژی سیاسی تمایل دارند اما ما واقعا نمی‌فهمیم چه کار می‌کنند یا چگونه به استنتاجات خود می‌رسند.

 

در این لحظه، شما فرصتی برای بازیابی اعتماد خود به اقتصاد خواهید داشت. با دیدگاه‌های واقع‌بینانه دو اقتصاددان برنده جایزه نوبل، شما خواهید آموخت که نه تنها بسیاری از نظریه‌های اقتصادی که توسط سیاستمداران رواج می‌یابند، ناقص هستند بلکه برای حل نشدنی‌ترین مشکلات اجتماعی نیز، پاسخ اقتصادی واضحی وجود دارد.

در این مسیر، شما خواهید آموخت:

  • چرا اعمال تعرفه بر فولاد چین ممکن است باعث از دست رفتن شغل کشاورزان آمریکایی شود؛
  • چرا ممکن است ربات‌ها، شغل‌های حوزه حسابداری را تصاحب کنند، اما توانایی بردن سگ‌ها به پیاده‌روی را نخواهند داشت؛
  • و چگونه ورود افراد مهاجر می‌تواند فرصت‌های شغلی را برای مردم محلی بهبود بخشد.

 

ایده کلیدی ۱

اقتصاددان‌ها می‌توانند در حل حیاتی‌ترین مشکلات جهان به ما کمک کنند – اما ابتدا باید اعتماد ما را جلب کنند.

در یک نظرسنجی عمومی درباره میزان اعتماد مردم به نظرات متخصصان مختلف، پرستاران بالاترین رتبه و سیاستمداران همانطور که انتظارش می‌رفت، پایین‌ترین رتبه را کسب کردند. آنچه ممکن است شما را متعجب کند این است که اقتصاددان‌ها تنها اندکی بالاتر از سیاستمداران رتبه‌بندی شده بودند و نظرات آن‌ها برای اکثریت قابل‌ اعتماد نبود.

اما چرا؟ شاید به این دلیل که اغلب اقتصاددانانی که ما در اخبار می‌بینیم، مورد اعتمادترین آن‌ها نیستند. در واقع اغلب آن‌ها توسط یک شرکت استخدام شده‌اند و دارای خط‌ مشی مشخصی برای حفاظت از منافعشان[۱] هستند.

از سوی دیگر، آن‌ها ممکن است اقتصاددانان آکادمیک با دیدگاه‌های افراطی باشند. چه از جناح راست باشند چه از چپ، اقتصاددانانی با تمایلات ایدئولوژیک، معمولا تحلیلی با دقت و قابل اطمینان ارائه نمی‌دهند.

اغلب حتی اقتصاددانان خوب هم برای توضیح شواهد و دلایل به گونه‌ای که دیگران هم متوجه آن شوند، وقت نمی‌گذارند. این مسئله زمانی می‌تواند بدتر شود که نظرات اقتصاددانان غیرمنطقی به نظر برسند، زیرا دیدگاه آن‌ها با آن چیزی که از سوی سیاستمداران شنیده می‌شود همخوانی ندارد.

واقعیت اینکه مردم به اقتصاددان‌ها اعتماد نمی‌کنند، مشکل‌ساز است. چرا؟ چون آن‌ها می‌توانند به ما اطلاعات بسیار مهمی در مورد چگونگی حل برخی از مهم‌ترین مسائل جهان بدهند. پس، اقتصاددان‌ها چطور می‌توانند اعتماد ما را کسب کرده و درباره مسائل به گونه‌ای صحبت کنند که ما بفهمیم؟

برای شروع، آن‌ها باید تمایل داشته باشند تا رویه فکری و نتایج خود را به اشتراک بگذارند. اگر به داده‌هایی که به عنوان شواهد استفاده می‌کنند دسترسی داشته باشیم، می‌توانیم بیشتر به اقتصاددان‌ها اعتماد کنیم، چرا که فرآیند تفکرشان را می‌فهمیم و به این ترتیب ادعاها و نتایجشان را قابل ارزیابی می‌دانیم.

علاوه بر آن، اقتصاددان‌ها باید بپذیرند در صورت نیاز به اشتباهات خود اعتراف کنند. بحث‌های امروزی در حوزه‌های سیاسی و اقتصاد شبیه به یک مسابقه فریادزنی شده است که هر یک از طرفین به شدت به نقطه نظرات خود وابسته هستند. اقتصاددانان باید مایل باشند با ذهنی باز به شواهد نگاه کرده و در صورت لزوم نظرات خود را اصلاح و به اشتباهات خود اعتراف کنند.

 

ایده کلیدی ۲

سیاستمداران رای‌دهندگان را با دروغ‌هایی در مورد مهاجرت گمراه می‌کنند.

احتمالا امروزه هیچ موضوعی بحث برانگیزتر از مهاجرت نیست. سیاستمداران مانند دونالد ترامپ تصویری از کشورهایشان در محاصره مهاجران گرسنه که منابع را نابود و هویت مردم بومی را تهدید خواهند کرد، ترسیم کرده‌اند.

سیاستمداران از مدل اقتصادی ساده عرضه و تقاضا برای توضیح دادن اینکه چرا مهاجرت یک مشکل بزرگ است، استفاده می‌کنند. این دیدگاه می‌گوید که دلیل اصلی مهاجرت مهاجران در دسته‌های مهارنشدنی به کشورهای جهان اولی مثل آمریکا، ثروت‌های مالی آن‌هاست. هنگامی که مهاجران وارد کشور مقصد شوند، مازاد عرضه نیروی‌ کار ارزان ایجاد می‌شود، به این معنی که دستمزد کاهش خواهد یافت و کارگران بومی شغل‌های خود را از دست می‌دهند.

این داستان ممکن است منطقی به نظر بیاید ولی با شواهد مطابقت ندارد.

اولاً، این درست نیست که انگیزه پول بیشتر، کافی است تا مهاجران را ترغیب به ترک کشورهای مبدأ کند. اگر این مطلب درست بود، بخش قابل توجهی از جمعیت یونان وقتی اقتصاد یونان در سال ۲۰۱۳ از هم پاشید، به کشورهای ثروتمند اروپایی مهاجرت می‌کردند. هیچ مانعی وجود نداشت، یونان عضو اتحادیه اروپا بود و مهاجرت شهروندان به کشورهای ثروتمند نزدیک قانونی بود. اما در انتها، تنها ۳۵۰۰۰۰ نفر – حدود ۳ درصد از جمعیت – مهاجرت کردند.

در واقع، مطالعات نشان داده است که مردم به طور کلی تمایلی به مهاجرت، حتی داخل کشور خود را، ندارند. به عنوان مثال، یک مطالعه نشان داد که اگر هندی‌هایی که در مناطق روستایی بیهار[۲] و اوتار پرادش[۳] زندگی می‌کنند به شهر مهاجرت کنند، درآمد آن‌ها دو برابر می‌شود. اما تنها درصد کمی از ۱۰۰ میلیون نفری که در این مناطق به شدت فقیر زندگی می‌کنند، واقعاً این کار را انجام می‌دهند.

این به این دلیل است که عوامل قانع‌کننده‌ای مانند ارتباطات خانوادگی و ترس از ناشناخته‌ها، مانع از مهاجرت مردم می‌شوند.

بر حسب این نظریه، مسلم است پول به تنهایی ترغیب‌کننده خوبی خواهد بود. چه کسی نمی‌خواهد درآمدهایش را دو برابر کند؟ اما چنین مدل ساده‌ای توجه کافی به ماهیت پیچیده انسان نمی‌کند. چگونه می‌توانیم ترس از تغییر را اندازه‌گیری کنیم؟ یا نیاز به ماندن در خانه برای مراقبت از پدر و مادرهای بیمارتان؟ یا تمایل بزرگ شدن فرزندانتان در محیط روستایی با هوای تازه؟

وقتی نوبت به مسئله مهاجرت می‌رسد، می‌بینیم سیاست‌مداران همه چیز را اشتباه درک کرده‌اند. ما نیاز به بازداری افراد از مهاجرت نداریم. بهتر است انگیزه‌هایی برای مهاجرت به آن‌ها بدهیم. زیرا، همانطور که در قسمت بعد خواهیم دید، مهاجرت برای کارگران غیرماهر محلی مفید است.

 

ایده کلیدی ۳

مهاجرت، اقتصاد محلی را تقویت می‌کند و فرصت‌های جدیدی برای کارگران بومی ایجاد می‌کند.

یک لحظه تصور کنید که شما یک پیشخدمت هستید و شهر شما همانطور که برخی سیاست‌مداران هشدار داده بودند با مهاجران پر شده است. شما یک لحظه نگران می‌شوید که همسایگان جدید‌تان ممکن است برای گرفتن شغل شما رقابت کنند. اما سپس متوجه می‌شوید که از زمانی که آن‌ها آمده‌اند، رستوران شما چقدر پررونق‌تر شده است. مهاجران نه تنها تأمین‌کننده نیروی کار هستند، بلکه تقاضایی برای خدمات هم به همراه می‌آورند. آن‌ها پول خود را در کسب‌وکارهایی مانند کافه‌ها و فروشگاه‌ها تزریق می‌کنند که کارکنانشان از کارگران کم مهارت تشکیل یافته‌ است.

مهاجران پرکار و منظم، کسب‌وکارهای خود را راه‌اندازی می‌کنند که ایجاد فرصت‌های شغلی بیشتری را همراه خود دارد. در واقع، بررسی شرکت‌های برتر فورچون [۴]۵۰۰ در سال ۲۰۱۷ نشان داد که ۴۳ درصد از شرکت‌های با درآمد بالاتر در آمریکا توسط مهاجران یا نوادگان آن‌ها تأسیس شده‌اند. افرادی مانند استیو جابز، که پدرش اهل سوریه بود. یا هنری فورد، که از نوادگان یک مهاجر ایرلندی است.

پس این مفهوم که مهاجران بازار کار را برای کارگران بومی کم مهارت خراب می‌کنند، درست نیست. اما این موضوع تنها به این دلیل نیست که آن‌ها اقتصاد را تحریک می‌کنند بلکه یک دلیل دیگر هم وجود دارد: مهاجران نمی‌توانند با شبکه‌های اجتماعی کارگران بومی و دانش محلی رقابت کنند.

مدل عرضه و تقاضا فرض می‌کند که کارفرمایان همیشه می‌خواهند کارگر ارزان‌تری را استخدام کنند؛ بنابراین اگر مهاجران خدمات خود را با قیمت کمتری ارائه دهند، افراد بومی شغل‌های خود را از دست می‌دهند. اما استخدام یک کارگر مانند خرید هندوانه نیست. یک کارفرما ملاحظات جدی‌تری از قیمت دارد. آن‌ها باید بدانند که کارگر به خوبی عمل می‌کند و قابل اعتماد است. در غیر این صورت، آن‌ها مجبور خواهند بود او را اخراج کنند که می‌تواند پرهزینه و ناخوشایند باشد.

به این دلایل، کارفرمایان ترجیح می‌دهند افرادی را استخدام کنند که می‌شناسند یا به آن‌ها معرفی شده‌اند. افراد بومی که قبلاً در این منطقه کار کرده‌اند، حتی اگر هزینه بیشتری دریافت کنند از نظر کارفرمایان ترجیح داده می‌شوند.

بومی‌ها اغلب مهارت‌هایی دارند که تازه واردان آن‌ها را ندارند، مانند روان صحبت کردن به زبان بومی. یک مطالعه دانمارکی نشان داد که در مناطقی که درصد بیشتری از مهاجران وجود دارد، کارگران دانمارکی بیشتر احتمال دارد کار یدی را برای مشاغل تخصصی ترک کنند.

به همین دلیل مهاجران اغلب، فقط شغل‌هایی پیدا می‌کنند که افراد بومی تمایلی به انجام آن‌ها ندارند، مانند تمیزکاری، چمن زنی یا مراقبت از کودکان. عرضه نیروی کار در این حوزه‌ها ممکن است در واقع دستمزدها را کاهش دهد، اما حتی این نیز منجر به مزایای فرعی برای کارگران می‌شود. به عنوان مثال، اگر یک مادر بومی کم درآمد باشید، دسترسی به مراقبت از کودکان با قیمت مناسب، شرایط را برای خروج شما از خانه به منظور کسب درآمد، تسهیل می‌کند.

 

ایده کلیدی ۴

کالاها آزادانه در توافقات تجارت جهانی جابه‌جا می‌شوند، اما مردم و پول نه.

طرفداران توافقات تجارت بین المللی تصویری زیبایی از آن رسم می‌کنند: هر کشور آنچه را که در تولید آن بهتر است صادر می‌کند و کالاهایی را که تهیه آن‌ها از جای دیگر مقرون به صرفه‌تر است، وارد می کند.

بنابراین، مصر می‌تواند کالاهای کاربر[۵] مانند فرش‌های دست‌بافت را صادر کند و از نیروی کار ارزان قیمت داخلی بهره ببرد. چین می‌تواند از منابع فناورانه قدرتمند و کارخانه‌های کارآمد خود، برای صادرات قطعات کامپیوتر با تولید انبوه استفاده کند. سپس این قطعات می‌توانند توسط شرکت‌های هندی، ارزان خریداری شده و صنعت فناوری بومی را تقویت کنند.

در حالی که تجارت بین‌المللی به برخی از صنایع و مشاغل آسیب می‌زند، این تفکر وجود دارد که کارخانه‌ها می‌توانند تولید کالاهای غیرسودآور را قطع و برای تولید کالاهای جدید نوآوری کنند و در این بین، کارگران هم می‌توانند به صنایع سودآورتر منتقل شوند. مشکل این ایده این است که فرض می‌کند که هم صنعت و هم نیروی کار انعطاف پذیر هستند که با واقعیت همخوانی ندارد.

همانطور که دیدیم، کارگران به اندازه‌ای انعطاف‌پذیر نیستند که نظریه تجارت[۶] ادعا می‌کند. حتی اگر انگیزه‌های اقتصادی برای این کار وجود داشته باشد، آنها بسیار سخت به انتقال و تغییر شغل می‌پردازند. یکی از موانعی که معمولا برای این کار وجود دارد، نقل مکان به یک منطقه جدید برای رفت و آمد است.

شرکت‌ها هم ممکن است بسیار انعطاف‌پذیر نباشند. زمانی که اقتصاددان پتیا توپالووا[۷] به عنوان دانشجوی دکتری در دانشگاه MIT مشغول به تحصیل بود، تحقیقات گسترده‌ای درباره تأثیر تجارت جهانی در هند انجام داد. در یک شرکت، توقف خط تولید یک محصول حتی اگر سودآوری نداشته باشد بسیار نادر است.

هر چند به طور نظری شرکت‌های جدید، به تولید و توسعه محصولات نوآورانه‌تر می‌توانند گرایش می‌یابند، اما در عمل معمولاً برای آن‌ها بسیار دشوار است که از بانک‌ها اعتبار دریافت کنند. بالعکس، شرکت‌های قدیمی حتی زمانی که ناکام هستند، همچنان تجدید تأمین مالی می‌شوند. حتی اگر یک شرکت جدید با یک محصول جدید موفق به ورود به بازار محلی شود، رقابت در بازار جهانی چندان ساده نیست.

یک دلیل این است که زمان زیادی طول می‌کشد تا اعتماد و حسن سابقه ایجاد گردد. خریداران خارجی نسبت به تهیه کالا از یک تازه وارد که ضمانت تحویل دقیق ندارد یا اطلاعی راجب به کیفیت ثابت آن ندارند، محتاط هستند. به همین دلیل با شرکت‌ها در کشورهای در حال توسعه، با سوء ظن برخورد می شود. این امر ممکن است تبدیل به یک چرخه معیوب شود. به عنوان مثال، اگر هیچ کس در یک مجموعه تولیدی فرش مصری سرمایه گذاری نکند، این مجموعه قادر به بهبود کیفیت خود و استخدام کارگران برای تولید سریع‌تر نخواهد بود.

 

ایده کلیدی ۵

توافقات تجاری ممکن است به کارگران محلی آسیب بزنند، اما تعرفه‌های حمایتی مشکل را حل نخواهند کرد.

احتمالاً فیلم‌هایی از سخنرانی ترامپ در میان کارگران فولاد آمریکایی در سال ۲۰۱۸ دیده‌اید، که اعلام می‌کند ایالات متحده برای محافظت از مشاغل محلی، مالیات سنگینی بر آلومینیوم و فولاد وارداتی از چین وضع خواهد کرد.

آیا این تاکتیک ممکن است کارساز باشد؟ شغل کارگران فولاد احتمالاً توسط این تدابیر حفظ خواهد شد. بیشتر مردم فولاد محلی را خریداری خواهند کرد، به این معنی که تقاضای بیشتر و اخراجی‌های کمتر در آن کارخانه‌ها خواهد بود. تا اینجا همه چیز خوب است، اما اینقدر ساده نیست.

در پاسخ به تعرفه‌های فولاد ترامپ، چین اعلام کرد که تعرفه‌های خود را بر محصولات کشاورزی آمریکایی اعمال خواهد کرد. با توجه به اینکه چین ۱۶ درصد از تمام محصولات کشاورزی و گوشت صادراتی آمریکا را خریداری می‌کند، این موضوع پیامدهای جدی برای صنعت کشاورزی خواهد داشت. در حالی که کارگران فولاد ممکن است شغل‌های خود را حفظ کنند، صادرات کشاورزی برای بازار چین گران می‌شود و این به قیمت از بین رفتن شغل‌های کارگران مزارع آمریکا خواهد بود. به عبارت دیگر، جنگ تجاری ترامپ بسیار کوتاه‌بینانه است.

در اثری که تحت عنوان “شوک چین[۸]” از آن یاد می‌شود، کارخانه‌ها در رقابت با واردات چینی‌های ارزان قیمت، تعطیل شده‌اند. شهر بروستون در ایالت تنسی آمریکا، نمونه‌ای نگران‌کننده از این موضوع می‌باشد.

زمانی که تولید لباس دیگر سودآور نبود، بروستون مجبور شد کارخانه خود را که ۱۷۰۰ نفر در آن مشغول به کار بودند، تعطیل کند. در سال ۲۰۰۰، آخرین ۵۵ کارگر خود را تعدیل کردند. کارگران تعدیل شده دیگر نمی‌توانستند در شهر پول خرج کنند، به این معنی که تقریباً تمامی کسب و کارهای محلی بسته شدند. مکانی که قبلاً پررونق بود، تبدیل به شهر ارواح شد. این تخریب، به نوبه خود، سرمایه‌گذاران را از تاسیس کارخانه‌های جدید در آنجا منصرف کرد. ما قبلاً دیده‌ایم که کارگران بیکار نمی‌توانند به راحتی به منطقه دیگری بروند تا شغل جدید پیدا کنند. اما اگر در همان مکان بمانند، هیچ فرصتی وجود ندارد. پس آن‌ها چه کاری می‌توانند انجام دهند؟

بازندگان تجارت جهانی نیاز به حمایت دارند، اما فقط اعمال تعرفه‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. در عوض، ما باید منابع قابل توجهی را برای کمک به افرادی که به تازگی بیکار شده‌اند سرمایه‌گذاری کنیم تا خود را با شوک وفق داده و به وضعیت سابق خود برگردند.

 

ایده کلیدی ۶

مبارزه با تغییرات اقلیمی نمی‌تواند از مبارزه با نابرابری اقتصادی جدا شود.

در پایان سال ۲۰۱۸، انبوهی از تظاهرات‌کنندگان “جلیقه زرد[۹]” خیابان‌های پاریس را پر کردند و با تلخی علیه مالیات پیشنهادی بر بنزین اعتراض کردند. آنها ادعا کردند که این اقدام برای آسیب زدن به فقیران و حفاظت از الیت‌ها طراحی شده است. پاریسی‌های ثروتمند می‌توانستند هزینه استفاده از مترو برای رفت و آمد به محل کار را بپردازند، اما افراد فقیرتری که در حومه شهر یا مناطق روستایی زندگی می‌کنند و رفت و آمد آن‌ها برای معاش به رانندگی وابسته بود، نمی‌توانستند.

این بحث که مبارزه با تغییرات اقلیمی موردی تجملی است که فقیران نمی‌توانند به آن بپردازند، بسیار متداول است. ایده این است که یا ما می‌توانیم سیاره را برای آینده نجات دهیم یا می‌توانیم اقتصاد را در حال حاضر حفظ کنیم. اما این فقرا هستند که در حال حاضر هزینه تغییرات آب و هوا را پرداخت می‌کنند، به ویژه در کشورهای در حال توسعه نزدیک به خط استوا. اگر دما چند درجه در اسکاندیناوی افزایش یابد، ممکن است به طور دلپذیری گرم باشد. اما اگر دما در هند افزایش یابد،  بسیار گرم و غیرقابل تحمل خواهد بود.

علاوه بر این، اکثر مردم در هند دارای تجهیزات کافی برای مقابله با موج گرما نیستند – ۵ درصد از خانوارها دارای تهویه مطبوع هستند، در حالی که این درصد در ایالات متحده ۸۷ درصد است. این اعتقاد فراگیر که رشد اقتصادی رفاه نهایی است، به این معنی است که اگر کاهش مصرف انرژی ما بر روی اقتصاد تأثیر بگذارد، تهدید محسوب می‌شود. اما راهی جز کاهش مصرف انرژی وجود ندارد. برای کندکردن تغییرات اقلیمی، مصرف انرژی ما باید کاهش یابد. آیا امکان دارد این کار را به نحوی انجام دهیم که از لحاظ اقتصادی به آسیب‌پذیرترین قشر آسیب نزند؟

همچنین، علاوه بر اتخاذ تدابیر برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای در کشورهای ثروتمند، ما نیاز به بازتوزیع بیشتر ثروت داریم تا کشورهای در حال توسعه که بار اصلی تغییرات اقلیمی را متحمل می‌شوند را حمایت کنیم. به عنوان مثال تجهیزات تهویه مطبوع در هند را در نظر بگیرید. کشورهای ثروتمند می‌توانند به راحتی قسمت بسیار کوچکی از تولید ناخالص داخلی خود را به تامین مالی تهیه تجهیزاتی که از انرژی‌های پاک تغذیه کرده و گازهای HFC تولید نمی‌کنند، برای خانوارهای هندی تخصیص دهند. ما نیازی نداریم که فقرا را برای نجات سیاره زمین قربانی کنیم، اما کشورهای ثروتمندتر باید آماده پرداخت بهای آن باشند.

 

 

ایده کلیدی ۷

هوش مصنوعی در حال تکامل برای انجام وظایف پیچیده‌تر انسانی است که موجب ایجاد تأثیر منفی بر بازار کار می‌شود.

شاید این سناریو را در فیلم‌های علمی تخیلی دیده باشید: انسان‌ها توسط ربات‌ها جایگزین شده‌اند که قبل از تصرف جهان، وظایف ما را به دست گرفته‌اند. این اتفاق ممکن است کمی دور از ذهن به نظر برسد، اما آیا واقعاً چنین است؟ امروزه، ربات‌ها می‌توانند همبرگر را بچرخانند، کف خانه را جارو کنند و حتی مراقبت از منطقه‌های پیچیده را بر عهده بگیرند.

چه اتفاقی برای انسان‌هایی که قبلاً این شغل‌ها را داشتند، خواهد افتاد؟ چه اتفاقی با ظهور هوش مصنوعی و ادامه خودکارسازی خواهد افتاد؟ پاسخ دادن به این سوال پیچیده است زیرا فناوری با چنین سرعت بالایی پیشرفت می‌کند.

هر چند نمی‌توانیم آینده را پیش‌بینی کنیم، اما می‌توانیم به اثرات خودکارسازی در گذشته نگاه کنیم. پژوهشگران متوجه شدند که ورود ربات‌ها تأثیر منفی بر بازار کار داشته است. حضور حتی یک ربات صنعتی در یک منطقه شغلی، ۲/۶ شغل را از بین می‌برد و حقوق کارگران را کاهش می‌دهد.

هر چند که اصولاً مشاغل یدی که تا کنون خودکارسازی شده‌اند، اما توسعه هوش مصنوعی به معنای آن است که وظایف پیچیده‌تر مانند حسابداری، روزنامه‌نگاری ورزشی و کارهای حقوقی نیز می‌توانند توسط ربات‌ها انجام شوند. آنچه باقی می‌ماند، مشاغل بسیار تخصصی در علوم کامپیوتر و مهندسی است، همچنین شغل‌های کمتر تخصصی یا بدون نیاز به تخصص مانند پیاده‌روی کردن با سگ. افراد بدون مدرک دانشگاهی به طور حتمی بیشترین تأثیر منفی را خواهند دید.

در حال حاضر، استفاده از یک ربات برای یک شرکت آمریکایی ممکن است به لحاظ مالی سودآورتر باشد تا استفاده از یک فرد، حتی اگر ربات‌ها در انجام کار موثرتر نباشند. کارفرمایان نیازی به پرداخت مرخصی زایمان یا مالیات حقوق و دستمزد برای یک ربات ندارند. برای تشویق شرکت‌ها به ایجاد ربات‌هایی که شغل‌های انسان را تقویت کنند – به جای جایگزین کردن آن‌ها – می‌توان مجازات مالیاتی ایجاد کرد که باعث شود استخدام یک انسان به لحاظ مالی سودآورتر باشد.

یک مسئله این است که تشخیص دادن اینکه ربات کجا متوقف شده و انسان آغاز می‌شود، دشوارتر خواهد شد. بیشتر ربات‌ها اغلب در ماشین‌هایی با اپراتورهای انسانی جاسازی شده‌اند. تصمیم گیری اینکه دقیقاً چه چیزی “ربات” را تشکیل می‌دهد، ممکن است بسیار دشوار باشد. اما نابرابری اقتصادی با ربات‌ها شروع و پایان نمی‌یابد. همانطور که در قسمت بعدی خواهیم دید، این نابرابری بیشتر با سیاست‌های اجتماعی ارتباط دارد تا فناوری.

 

ایده کلیدی ۸

نابرابری اقتصادی قبل از ربات‌های هوشمند وجود داشت.

ممکن است جذاب باشد که نابرابری اقتصادی را به ربات‌ها نسبت دهیم. آن‌ها بیگانگان مهاجم در جامعه ما هستند و بنابراین نقش قربانی کاملا مناسب آن‌هاست.

اما نابرابری قبل از اختراع سوپرمارکت‌های بدون فروشنده[۱۰] در حال افزایش بود. در واقع، ما نمی‌توانیم تأثیرات هوش مصنوعی را بدون نگاه به تصویر کلی بازار کار و چگونگی توزیع درآمد در جامعه به درستی درک کنیم.

تا سال ۱۹۸۰، سهم درآمد ملی که توسط ۱ درصد ثروتمندترین افراد در ایالات متحده به دست می‌آمد، به طور پایدار کاهش می‌یافت، از ۲۸ درصد در سال ۱۹۲۸ به حدود یک سوم آن در سال ۱۹۷۹ رسید. اما این روند از سال ۱۹۸۰ به بعد به شدت معکوس شد، به طوری که نابرابری دوباره سطوح مشاهده شده در سال ۱۹۲۸ رسید. نابرابری در ثروت از سال ۱۹۸۰ تقریباً دو برابر شده است.

همان‌طور که درآمد افراد ۱ درصد بالا، به شدت افزایش یافت، حقوق کارگران طبقه کارگری دیگر رشد نکرد. در واقع، حقوق متوسط تعدیل شده با تورم در سال ۲۰۱۴  هیچ افزایشی نسبت به سال ۱۹۷۹ نداشت. کارگران کمتر تحصیل‌کرده حتی وضعیت سخت‌تری داشتند: دستمزد حقیقی کارگران مرد در سال ۲۰۱۸، ۱۰ تا ۲۰ درصد کمتر از سال ۱۹۸۰ بود.

پس چه اتفاقی در سال ۱۹۸۰ رخ داد که منجر به افزایش چشمگیر نابرابری شد؟ بسیاری از اقتصاددانان به سیاست‌های رهبرانی مانند رونالد ریگان و مارگارت تاچر اشاره می‌کنند، که با سیاست‌های کاهش مالیات برای ثروتمندان، با این منطق که سرریز عواید مالی به دست کارگر متوسط می‌رسد، به قدرت رسیدند.

فلسفه‌های اقتصادی دوران ریگان-تاچر همچنین به این ایده‌ای مشروعیت بخشید که برخی از افراد مستحق دستمزدهای بسیار زیاد هستند. دلیل آن چه بود؟ آن‌ها بسیار بااستعداد بودند و دستمزد خوب آن‌ها را تشویق می‌کرد که سخت‌تر کار کنند.

اما این امر این واقعیت را پنهان می‌کند که در صنایع مالی، مدیر عاملان اغلب پاداش های سنگینی دریافت می‌کنند در حالی که مطلقا کاری انجام نمی‌دهند. اگر حقوق آن‌ها وابسته به ارزش بازار شرکت باشد، وقتی که شرکت موفق عمل کند، پول بیشتری دریافت می‌کنند. اما هیچ انگیزه‌ای برای پرداخت حقوق بالاتر به کارمندان رده‌های پایین‌تر نیست – در واقع، دقیقاً برعکس است.

این نابرابری عظیم درآمدی، میان پردرآمدها و سایر افراد پایدار نیست. برای بهبود آن در کشورهایی مانند ایالات متحده چه چیزهایی باید تغییر کنند؟ در یک کلمه: مالیات.

 

 

ایده کلیدی ۹

مالیات مناسب می‌تواند به حل مسئله نابرابری اقتصادی کمک کند.

یک راه برای ایجاد تعادل بین پردرآمدها و سایر کارگران وجود دارد: مالیات. مطالعات نشان داده‌اند که وقتی نرخ مالیات برای ۱ درصد بالاترین درآمدها ۷۰ درصد یا بیشتر باشد، برابری حقوق افزایش می‌یابد. این امر به این دلیل است که شرکت‌ها دیگر دستمزد‌های نجومی را پرداخت نمی‌کنند، زیرا از دست دادن ۷۰ درصد آن با پرداخت به دفتر مالیات ارزشش را ندارد. کشورهایی مانند آلمان، اسپانیا و دانمارک که مالیات‌های بالایی را حفظ کرده‌اند، نسبت به کشورهایی مانند آمریکا، کانادا و انگلستان که از دهه ۱۹۷۰ مالیات‌ها را برای حقوق‌های بالا کاهش داده‌اند، فاصله کمتری بین حقوق بالاترین درآمدها و متوسط کارگران دارند.

با این حال، برای مقابله واقعی با نابرابری، دولت‌ها نیاز به منابع بیشتری دارند. این به این معنی است که باید اقدامات بیشتری هم از وضع مالیات بر پردرآمدها انجام دهیم.

یکی از گزینه‌ها، مالیات بر ثروت برای دارایی‌های افراد بسیار ثروتمند است. مالیات ۲ درصد برای کسانی که دارای دارایی‌های بیشتر از ۵۰ میلیون دلار هستند و ۳ درصد برای کسانی که دارای دارایی‌های بیشتر از یک میلیارد دلار هستند، می‌تواند در طول ده سال، ۷/۲ تریلیون دلار تولید کند. این یک قطره در اقیانوس برای میلیاردرهاست، اما می‌تواند تغییر عظیمی در زندگی میلیون‌ها نفر ایجاد کند؛ البته اگر این پول برای کمک به افراد بیکار که تجارت جهانی آسیب دیده‌اند یا تأمین مالی برنامه‌های عمومی دیگر مانند مسکن و آموزش استفاده شود.

اما مالیات بر ثروت کافی نیست. برای ایجاد یک تفاوت واقعی همه باید مشارکت کنند.

دانمارک و فرانسه، دو کشور با برنامه‌های جسورانه برای مقابله با فقر و نابرابری، ۴۶ درصد از تولید ناخالص داخلی خود را از طریق مالیات جذب می‌کنند. قسمت اعظمی از این مالیات‌ها از افراد با درآمدهای متوسط ​​حاصل می‌شود. بالعکس، مالیات تنها ۲۷ درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را تشکیل می‌دهد.

ایده پرداخت مالیات بیشتر، در آمریکا بسیار نامحبوب است. این امر به ‌خاطر سطح پایین اعتماد به دولت است. برنامه‌های دولتی اغلب ناکارآمد و مقامات فاسد دیده می‌شوند. مردم نگرانی‌های مشروعی در مورد اینکه پولشان کجا می‌رود، دارند.

دولت‌ها باید استفاده مناسب از مالیات را مسئولیت خود بدانند. همانطور که دیده‌ایم، بازار در اولویت قرار دادن رفاه انسانی می‌تواند ناکارآمد عمل نماید. برنامه‌های عمومی قوی برای حمایت از کارگران آسیب‌دیده از تجارت جهانی، هوش مصنوعی، تغییرات اقلیمی و چالش‌های بی‌شمار دیگر ضروری است. برای تأمین مالی این برنامه‌ها، نیاز به پول از طریق مالیات داریم.

ایده کلیدی ۱۰

هیچ روش واحد مناسبی برای کاهش فقر وجود ندارد، اما اهمیت دادن به شأن فقرا ضروری است.

تصور کنید که شغل شما به عنوان یک کتابدار به وسیله یک ربات جایگزین شده است، کار روزمره شما در یک مزرعه ارگانیک تحت تأثیر جنگ تجاری با چین از بین رفته است و یا کار شما در یک کارخانه پوشاک هندی از بین رفته است زیرا واردات منسوجات کره‌ای برای غرب مقرون به‌صرفه‌تر می‌شود.

این از دست دادن شغل برای شما و خانواده‌تان عواقب اقتصادی عمیقی خواهد داشت. اما پول تنها چیزی نخواهد بود که از دست می‌دهید. شما همچنین جامعه کاری خود، هویت شغلی خود و شاید حتی احساس ارج و احترام خود نیز از دست خواهید داد.

بدون یک شبکه اجتماعی امن، فقیر شدن ممکن است بسیار سریع رخ دهد. یک اخراج می‌تواند یک خانواده را به فقر فرو برد. هر تلاشی برای کمک، نه تنها باید نیازهای مالی خانواده، بلکه نیازهای انسانی افراد، همچون برخورد محترمانه را نیز در نظر داشته باشد.

سیاست‌گذاران فرض می‌کنند که نمی‌توان به فقرا اعتماد کرد که پولشان را برای چیزهای مفید، مانند غذا و آموزش صرف کنند، و بنابراین نباید به آن‌ها پول داد. منتقدان اعطای کمک‌های مالی به نیازمندان ادعا می‌کنند که اگر افراد به این شکل حمایت شوند، هیچ انگیزه‌ای برای کار کردن نخواهند داشت؛ به جای آن، باقیمانده عمرشان را بی‌هدف پرسه خواهند زد.

اما این ترس‌ها بی‌اساس است. داده‌های حاصل از آزمایشات در ۱۱۹ کشور در حال توسعه که به فقیران مستقیماً کمک مالی می‌کنند، نشان می‌دهد که سطح تغذیه و سلامتی برای گیرندگان به شدت افزایش یافته است. درحالی که هزینه‌های صرف شده برای الکل و تنباکو افزایش نمی‌یابند.

داشتن یک درآمد پایه افراد را از کار کردن باز نمی‌دارد. در یک آزمایش انجام شده توسط یکی از نویسندگان در غنا، شرکت‌کنندگان تشویق شده بودند تا کیسه‌هایی بسازند که به قیمت مناسب خریداری می‌شوند. به برخی از شرکت‌کنندگان نیز گوسفندانی داده شده بود که می‌توانستند برای تولید درآمد اضافی از آن‌ها استفاده کنند. آزمایش نشان داد که نه تنها شرکت‌کنندگانی که گوسفند داشتند تعداد بیشتری کیسه تولید کردند، بلکه کیسه‌های با کیفیت‌تری تولید کردند.

حمایت مالی به جای از بین بردن انگیزه برای افراد فقیر، ممکن است آن‌ها را از استرس فلج کننده برای بقا رها کند و اجازه دهد سخت‌تر کار کنند، چیز جدیدی را امتحان کرده یا به مکان دیگری بروند.

روشی که برای کاهش فقر کارساز است، هیچ‌گاه یک قالب عمومی ندارد. راه‌حلی که در غنا کارساز است، ممکن است در ایالات متحده موثر نباشد. مهم این است که با توجه به زمینه اجتماعی، عاملیت و عزت نفس گیرندگان را در اولویت قرار دهیم.

ایده کلیدی ۱۱

برای رفع افتراق سیاسی و تعصباتی که دموکراسی را فاسد می‌کند، باید به حرف یکدیگر گوش کنیم.

براساس گزارش FBI، تعداد جرایم نفرت‌محور[۱۱] در ایالات متحده در سال ۲۰۱۷ به نسبت، ۱۷ درصد افزایش یافت. این سومین سال متوالی بود که تعداد این جرایم افزایش یافته بود. در بازه طولانی قبل از سال ۲۰۱۵، تعداد این جرایم ثابت بود یا حتی کاهش می‌یافت.

چگونه می‌توانیم این افزایش چشمگیر را درک کنیم؟ چه چیزی باعث می‌شود که کسی به مردم سیاه‌پوست، مهاجران یا افراد از طبقه‌ی اجتماعی مختلف نفرت بورزد؟ آیا این است که برخی افراد به صورت وراثتی تبعیض‌گرا هستند و به همین شکل بزرگ می‌شوند؟ یا این اثر رسانه‌ها و سخنرانی‌های یک رئیس‌جمهور مخالف مهاجرت مانند دونالد ترامپ است؟ این سوالات برای اقتصاددانان و دیگر دانشمندان علوم اجتماعی گیج‌کننده است. این ادعا که مردم تمایل ذاتی به نژادپرستی و تبعیض دارند عجیب است، زیرا این واقعیت، تاریخ و زمینه اجتماعی آن‌ها را نادیده می‌گیرد. همچنین این ادعا که ذهن مردم توسط رسانه‌ها شستشو داده می‌شود، هوش و عاملیت آن‌ها را نادیده می‌گیرد. پاسخ بسیار پیچیده‌تر است.

در حالی که مردم دارای ترجیحات فردی هستند، این ترجیحات اغلب توسط جامعه شکل داده می‌شوند. مردم معمولا جذب افراد مشابه‌ خودشان می‌شوند. سپس این شبکه متشکل از افراد، همانند تالاری خالی که صدا در آن اکو می‌شود، منجر به تکرار برخی باورها و عقاید میان آن‌ها خواهد شد. در نهایت در این فرآیند آن‌ها عقاید یکدیگر را تقویت می‌کنند بدون اینکه با عقاید دیگر مواجه شوند.

این بدان معناست که حتی در مورد حقایق علمی مانند گرمایش جهانی، نظرات بسیار متفاوتی وجود دارد. در حالی که ۴۱ درصد از آمریکایی‌ها می‌گویند که گرمایش جهانی به دلیل ایجاد آلودگی توسط انسانی است، همان درصد دیگر باور نمی‌کنند که این اتفاق رخ می‌دهد یا فکر می‌کنند که این یک پدیده طبیعی است. این باورها در جریان‌های سیاسی مختلف نیز مشاهده می‌شوند: دموکرات‌ها به گرم شدن جهانی باور دارند در حالی که جمهوری‌خواهان این موضوع را نمی‌پذیرند. پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی مانند فیسبوک تنها این پژواک‌ها را تقویت می‌کنند. در این شبکه‌های اجتماعی، ما محتواهای به اشتراک گذاشته شده توسط دیگر اعضای این شبکه را مشاهده می‌کنیم و درنتیجه باورهای قبلی ما تقویت می‌شوند.

اگر نتوانیم درباره مسائل مهم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم، دموکراسی شکست می‌خورد. ما به قبیله‌های پراکنده تقسیم شده و به جنگ‌های ایدئولوژیک می‌پردازیم فقط برای آنکه ببریم.

حتی ریشه‌دارترین تعصبات هم می‌توانند تغییر کنند. اما برای افتادن این اتفاق، نیاز داریم که با افراد مختلف با دیدگاه‌های مختلف در تماس باشیم. مدارس و دانشگاه‌ها جایگاه‌های مهمی برای این نوع تعاملات اجتماعی متنوع هستند. تنها از طریق بحث‌های آزاد می‌توانیم ترمیم شکاف‌های بسیاری که جامعه‌های ما را تقسیم کرده است را آغاز کنیم.

خلاصه نهایی

پیام اصلی در این نکات:

اقتصاددان‌ها چهره‌ای منفور دارند، اما می‌توانند نوری بر مهم‌ترین مسائلی که ما با آن‌هاروبرو هستیم بیندازند؛ مسائلی مانند چگونگی مقابله با نابرابری اقتصادی و از دست دادن شغل به دلیل تجارت، چگونگی مقابله با تغییرات اقلیمی و چگونگی حمایت از کارگران تحت تأثیر توسعه هوش مصنوعی. راه‌حل‌های مؤثر برای این مسائل نیازمند مداخلات قوی از سوی دولت‌ها هستند. سرمایه باید با افزایش مالیات و ایجاد برنامه‌های اجتماعی نوآورانه منصفانه توزیع شود تا پشتیبانی مالی و فرصت‌های شغلی بهتر را به فقرا ارائه دهد. مهم‌تر از همه، ما در این فرض که رشد اقتصادی به همه کمک خواهد کرد، بازنگری کرده و به هزینه‌های واقعی برای کره زمین و رفاه انسانی نگاه کنیم.

منبع: Blinkist

 

[1] . Market intrests

[2] . Bihar

[3] . Uttar Pradesh

[4] . Fortune 500 companies

[5] . Labor intensive items

[6] . Trade theory

[7] . Petia Topalova

[8] . The china shock

[9]. Yellow vest

[10] . Self- scanning supermarket

[11] Hate crime

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 5]

تگ ها:

مقالات مرتبط

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *