دانستن این موضوع چه سودی برای من دارد؟ سفری در تاریخ آزادی و فقدان آن.
قرنهاست که فیلسوفان در مورد تعریف آزادی فکر میکنند. چگونه میتوان آن را تعریف کرد و چه شرایطی جامعهای را آزاد یا غیرآزاد میکند؟
با وجود طیف گستردهای از تعاریف، نویسندگان مدعی هستند که آزادی یک معنای اساسی و اصلی دارد. برای آنان، آزادی برابر با رهایی از خشونت، ترس و ستم است. در جوامع لیبرال، افراد آزادند که تصمیمات خود را در مورد چگونه زندگی کردن بدون ترس از مجازات شدن، بگیرند.
آزادی چیزی است که به نظر همه خوشایند میآید. اما با این حال، به طور تاریخی بسیار کمیاب بوده است. همانطور که در این خلاصه خواهید خواند، دلیل آن است که، ، آزادی نیازمند هماهنگی مداوم و پویا بین دولت و جامعه است – یعنی دولت و شهروندانی که تحت حاکمیت آن زندگی میکنند. ایجاد این هماهنگی و همچنین حفظ آن بسیار دشوار است.
ایده کلیدی ۱
راه به آزادی یک راهروی باریک است که نیازمند تعادلی بین دولت و جامعه است.
یکی از قدیمیترین نمونههای باقیمانده از نوشتههای جهان، «حماسه گیلگمش[۱]» است. این داستان حماسی بر روی تعدادی از لوحهای ۴۲۰۰ ساله سومری منقش شده است و داستان گیلگمش، پادشاه شهر باستانی اوروک[۲] را روایت میکند.
در این داستان، گلیگمش به عنوان حاکم بر اوروک پرشکوه حکومت میکند. این شهر شامل قصرها و معابد باشکوه، بازارهای پرتکاپو و قلعههای درخشان خیرهکننده است.
اما همه چیز خوب نیست. پادشاه گیلگمش مغرور، خودخواه و ستمگر است. او با گستاخی در شهر میچرخد، پسران و دختران را از والدینشان جدا میکند تا آنها را به قتل رسانده و یا به آنها تجاوز کند. مردم اوروک به آنو[۳]، خدای آسمان، تضرع میکنند که آنها را از ستم گیلگمش نجات دهد و روزنهای از آزادی را به آنها بازگرداند.
پیام کلیدی در اینجا این است: راه رسیدن به آزادی یک راهروی باریک میباشد که نیازمند تعادل بین دولت و جامعه است.
خدای آنو ندای مردم را میشنود و یک راه حل برای آنچه نویسندگان مسئله گیلگمش مینامند، پیدا میکند. مسئله این است که چگونه باید قدرت و اختیارات دولت را کنترل کرد تا به جای ظلم به جامعه، به آن سود برسانند.
راه حل آنو چه بود؟ او به خدای خلقت آرورو[۴] میگوید تا یک همتا برای گیلگمش بسازد – مردی که در قدرت و توانایی همواره با او برابر باشد تا قدرت او را متعادل کند. اسم او انکیدو[۵] بود.
در ابتدا، انکیدو در مقابل عقب راندن ستم گیلگمش موفق بود. اما خیلی زود، این دو با هم دوست شدند و شروع به دسیسهچینی کردند. با ترکیب قدرت آنها، امکان کنترل و تعادل کاملا از بین رفت. قدرت استبدادی آنجا بود تا برای همیشه بماند.
چرا آزادی در اوروک پدیدار نشد؟ به طور خلاصه، چون جامعه بسیج نشده بود[۶]، بنابراین قدرت سیاسی نداشت. به همین دلیل، نخبگان – در اینجا، گیلگمش و انکیدو – هیچ دلیلی برای سخاوتمند ماندن نداشتند.
آزادی به توازن بین دولت و جامعه نیاز دارد. دولتی که قدرت بسیار زیادی داشته باشد، باعث استبداد میشود. دولتی که خیلی ضعیف باشد، باعث خشونت و بیقانونی میشود. فضای میان این دو حد، یک دالان باریک به سوی آزادی است.
چرا یک دالان و نه یک در؟ چون سفر در این دالان فرآیندی طولانی و فراگیر است – دولتها و نهادها یک شبه ساخته نمیشوند. همچنین، این دالان باریک است چرا که نه کنترل کردن یک دولت قوی آسان است و نه ایجاد همکاری میان اعضای جامعه، به جای اینکه آنها یکدیگر را تکهپاره کنند.
هنگامی که یک جامعه نمیتواند وارد دالان شود، پیامدها میتواند وخیم باشد.
ایده کلیدی ۲
یک جامعه بدون داشتن یک دولت مرکزی قوی، نمیتواند آزادی داشته باشد.
نیجریه، ۱۹۹۴. این کشور در چنگال یک دیکتاتوری نظامی به رهبری ژنرال سانی آباچا[۷] قرار دارد. ماموریت اصلی آباچا چه بود؟ نه حل دعواها، محافظت یا ارائه خدمات به شهروندان نیجریه، بلکه ترور حریفان سیاسی خود و دزدیدن ثروتهای طبیعی کشور بود.
درواقع بدون دولت مرکزی، شهرهای نیجریه، از جمله پایتخت تجاری آن لاگوس، در آستانه بیقانونی هستند. جنازه انسانها در خیابانهای لاگوس پراکنده هستند و در کنار آنها تودههای روز افزون زباله و موشهای خوراکی قرار دارند. اعضای باند خلافکاری به نام «پسران منطقه[۸]» اهالی را ترسانده و قتل و دزدی میکنند. دولت برق یا آب شهری فراهم نمیکند.
میتوان گفت که در این برهه از زمان، مردم لاگوس در شرایطی به دور از آزادی زندگی میکردند.
پیام کلیدی در اینجا این است: بدون دولت مرکزی قوی، یک جامعه نمیتواند آزادی داشته باشد.
به نظر، لاگوس دههی ۱۹۹۰ یک استثنا[۹] است. اما شرایط ناامنی و خشونت آن در جوامعی با دولتی غایب یا ضعیف عادی است. در واقع، استیون پینکر[۱۰] با استفاده از تحقیقات باستانشناسی برآورد کرده است که هرساله بیش از ۵۰۰ نفر از هر ۱۰۰۰۰۰ نفر در جوامع باستانی شکارگر[۱۱] با مرگ خشن میمردند. این به معنای آن بود که در یک طول عمر ۵۰ ساله، یک چهارم از افرادی که میشناختید با مرگ خشنی میمردند. تصور کنید چه قدر غیرقابل پیشبینی و ترسناک بود!
چنین محیطی، به خوبی توسط فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم توماس هابز با عنوان «جنگ[۱۲]» توصیف شد. در جنگ، هر فرد به طور مداوم در مقابل فرد دیگری قرار میگیرد، ترس فرمانروایی میکند و صنعت ناتوان است. اما هابز یک راه حل برای جنگ داشت: یک دولت بزرگ، متمرکز و قدرتمند به نام لویاتان[۱۳]. هابز باور داشت که بدون لویاتان، جنگ تا همیشه ادامه خواهد یافت.
در این زمینه حق با هابز بود – برای اینکه جامعهای شانس آزادی داشته باشد، وجود لویاتان لازم است. اما هابز این را در نظر نگرفت که همه لویاتانها دقیقاً یکسان نیستند. به عنوان مثال، ممکن است یک لویاتان شرایطی را مشابه یک جنگ به وجود آورد و جامعه را تحت سلطه خود بگیرد. این همان چیزی است که نویسندگان آن را لویاتان مستبد[۱۴] مینامند.
از سوی دیگر، لویاتان غایب[۱۵] نیز وجود دارد، که یک دولت مرکزی بسیار ضعیف دارد یا اصلا دولت واقعی ندارد. تحت حاکمیت این لویاتانها، جامعه ممکن است به گسترش خشونت را کنترل کند، اما به این معنی نیست که مردم آزادی دارند.
بین این دو حد و در دالان باریک آزادی، یک نوع سوم ایدهآل وجود دارد – که در ادامه به آن پرداختهایم.
ایده کلیدی ۳
آتن باستان با اعطای قدرت به جامعه برای تعادل با قدرت دولت، به آزادی دست یافت.
در طول اکثر دورههای تاریک یونان، که از سال ۱۲۰۰ قبل از میلاد آغاز شد، شهر آتن توسط مقاماتی به نام آرکونها[۱۶] اداره میشد.
آرکونها به موقعیت خود منصوب میشدند و همواره از طبقهی خانوادههای ثروتمند بودند. آنها اغلب برای قدرت با یکدیگر رقابت میکردند و گاهاً این رقابتها منجر به کودتا میشد.
سرانجام، نخبگان که به اندازه کافی به مشکل خورده بودند به این نتجیه رسیدند که به راه حل بهتری برای حل منازعات نیاز دارند. آنها به تدریج تلاشهایی برای تدوین قوانین نوشتاری کردند – اما یک مشکل وجود داشت. آتن هنوز به یک اقتدار متمرکز که بتواند این قوانین را اعمال کند، نیاز داشت. این مشکل برای دههها باقی ماند، تا اینکه یک تاجر و فرمانده نظامی به نام سولون[۱۷] به عنوان آرکون منصوب شد. سولون از طریق برخی اصلاحات و قوانین جدید، یک لویاتان آتنی ایجاد کرد.
پیام اصلی اینجا این است: آتن باستان با اعطای قدرت به جامعه برای تعادل با قدرت دولت، به آزادی دست یافت.
هنگامی که سولون آرکون شد، نزاع بین طبقه برجسته آتنی و جامعه در حال گسترش بود. برای کنترل این ناهماهنگی آشوبناک، سولون میدانست که باید اصلاحاتی را اجرا کند که هر دو طرف را راضی نماید.
ابتدا، سولون قوانین جدیدی را ایجاد کرد که شهروندان را ترغیب به مشارکت در سیاست کرد و وابستگی آنها را به نخبگان کاهش داد. سپس، برای حفظ رضایت نخبگان، او جمعیت را بر اساس ثروت به چهار طبقه تقسیم کرد و اعلام کرد که تنها مردان از دو طبقه بالاتر میتوانند آرکون شوند.
سپس سولون شروع به ساختن یک دولت کرد، دولتی که صلاحیت اجرای قوانین جدیدش را داشت. شهروندان عادی اکنون میتوانستند برای اجرای عدالت به دادگاهها تکیه کنند و قوانین یکسانی برای نخبگان و غیر نخبگان اعمال میشد.
سولون با اجرای این اصلاحات، آنچه را که نویسندگان اثر ملکه سرخ[۱۸] مینامند را فعال کرد. این اثر بر اساس یک رخداد در کتاب لوئیس کارول[۱۹] به نام «آن سوی آینه[۲۰]» نامگذاری شده است. در این داستان، شخصیتهای آلیس و ملکه سرخ در یک مسابقه علیه یکدیگر هستند. اما مهم نیست چقدر سخت میدوند، هر دو در همان جای قبلی باقی میمانند.
به جای آلیس و ملکه سرخ، تصور کنید که به طور کلی دولت و الیتهایش در یک مسابقه علیه جامعه هستند، هیچکدام نمیتواند دست بالا را داشته باشد و بر دیگری مسلط شود. این اثر ملکه سرخ است و به همان دولتی که سولون ایجاد کرد، منتهی میشود: یک لویاتان در غل و زنجیر[۲۱] . در این نظام حکومتی ایدهآل – تنها سامانهای که در آن آزادی ممکن است – جامعه و دولت در تعادل کامل باقی میمانند.
در زمان سولون، شهروندان تازه بسیج شده قادر بودند تا دولت را کنترل کنند در حالی که دولت نیز توانایی کنترل خشونت و حل منازعات را کسب کرد. این اتفاق بهصورت ناگهانی نیافتاد اما با لویاتان جدید، آتن بالاخره به آزادی دست یافت.
ایده کلیدی ۴
در برخی از جوامع، قفس هنجارها آنها را در محدوده لویاتانی غایب نگه میدارد.
اثر ملکه سرخ شرایط مناسبی برای آزادی و شکوفایی اقتصادی ایجاد میکند. با این حال هنوز جوامع مدرنی وجود دارند که تصمیم میگیرند که به لویاتانهای غائب ضعیف یا غیر واقعی که در آنها آزادی و رفاه اقتصادی کمتری وجود دارد بچسبند. چرا؟
دانشمندان اجتماعی پاسخهای گوناگونی ارائه میدهند. آنها ادعا میکنند که عواملی مانند تراکم جمعیت پایین یا عدم کشاورزی یا تجارت باعث کاهش نیاز به دولت مرکزی میشوند.
با این حال نویسندگان باور دارند که مسألهای دیگر نقش مهمتری ایفا میکند. آن مسأله، قفس هنجارهاست؛ یک مجموعه سختگیرانه از روشها و سنتهای فرهنگی که میتواند به عنوان یک نیروی سلطه بر گروهی از مردم عمل کند. یک قفس به اندازه قدرتمند هنجارها میتواند یک جامعه را به طور ناامیدکنندهای در دام لویاتانی غائب نگه دارد.
پیام کلیدی اینجا این است: قفس هنجارها برخی جوامع را در یک لویاتان غائب نگه میدارد.
ما میتوانیم ببینیم که قفس هنجارها در تداوم حضور لویاتانی غائب در مناطق روستایی نیجریه مؤثر است، جایی که یک گروه قومی به نام تیو زندگی میکند.
در سال ۱۹۱۴، یک حاکم استعماری بریتانیایی به نام لرد لوگارد[۲۲] تلاش کرد تا کنترل تیو را به دست گیرد. برای این کار، لوگارد روشی به نام حکومت غیرمستقیم را انتخاب کرد، در حالی که او در املاکش در لندن استراحت میکرد، رؤسا و نخبگان محلی را برای خدمت انتخاب میکرد.
اما در این روش مشکلی وجود داشت. تیو که جامعهای بسیار برابریطلب است، در واقع هیچ رئیس یا طبقهای از نخبگان نداشت. بنابراین لوگارد تصمیم گرفت رؤسای خود را بسازد و آنها را بر تیو تحمیل کند.
در سال ۱۹۳۹، آشکار شد که راهبرد لوگارد کاملاً غیرقابل اجرا بوده است.
دلیل آن، ظهور فرقهای به نام «نیامبوا[۲۳]» بود. اعضای آن جارو و چوبدستیهایی بدست داشتند که مدعی بودند می توانند محل مادهای به نام تساو را نشان دهد. گفته میشود که تساو در قلب افرادی که به دنبال قدرت سیاسی هستند رشد میکند و میتوان آن را با عمل آدم خواری پرورش داد. در نهایت، جارو و چوبدستیها به سمت رؤسای تیوی منصوب شده توسط لرد لوگارد، نشانه رفتند. این اتهامات اعتبار رؤسا را نفی کرده و فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی را به طور ناگهانی متوقف نمود.
ظهور نیامبوا غیرمنتظره نبود، چرا که هنجارهای تیو به ویژه برای جلوگیری از ظهور سلسله مراتب سیاسی تکامل یافته بود. نگرانیهایشان نسبت به هر کسی که به قدرت میرسد، امکان ظهور اثر ملکه سرخ و در نتیجه یک «لویاتان در غل و زنجیر» را غیرممکن کرد.
ایده کلیدی ۵
اثر ملکه سرخ، آشفته و ناقص است.
اثر ملکه سرخ به ندرت زیبا است. در واقع جامعهای که یاد میگیرد با یک دولت زندگی کند، و دولتی که یاد میگیرد با زنجیرهای خود زندگی کند، میتواند کاملا آشفته باشد. این موضوع بهویژه در ایالات متحده آمریکا که به یک لویاتان در غل و زنجیر قدرتمند رسیده است، واضح است – اما با یک بعد تاریک.
اولین سیستم قوانین در ایالات متحده، مقررات اتحادیه، به شدت به سود حقوق ایالتها نوشته شده بود. آنها به هر ایالت اجازه دادند تا پول خود را چاپ کند و از تامین مالی بدهی ملی خودداری کند.
خیلی زود مشخص شد که این سیاستها به هماهنگی دولت مرکزی آسیبهای زیادی میرساند. بنیانگذاران یک راهحل ایجاد کردند: قانون اساسی جدید و منشور حقوق که نه تنها همچنان از آزادی فردی حمایت میکرد، بلکه قدرت را نیز متمرکز نمود. تمام ایالات در نهایت این اسناد را تصویب کردند – اما برای وادار کردن آنها به عمل به این کار، باید برخی امتیازات ناخوشایند داده میشد.
پیام اصلی اینجا این است: اثر ملکه سرخ آشفته و نامرتب است.
برای اینکه ایالات جنوبی با پروژه ایجاد دولت کنار بیایند، بنیانگذاران موافقت کردند که روال سابق بردهداری را مجاز بخوانند.
بردهداری باعث شد که یک قسمت کامل از جامعه از آزادی خود محروم شوند. این امر همچنین، عواقب قابل توجهی بر اثرات «اثر ملکه سرخ» داشت که اغلب به نفع کسانی است که صدای سیاسی و تأثیرات بیشتری دارند و گروههای محروم، از جمله آفریقایی-آمریکاییها و مردم فقیر را حذف میکند.
نتیجه آن یک سیستم سیاسی است که هیچگاه برای همه کار نمیکند. به عنوان مثال، عدم اجرای موثر قانون در بسیاری از مناطق فقیر و شهری منجر به نرخ بالای خشونت شده است که باعث آسیبهای روحی و روانی میشود؛ در این زمینه یک مطالعه در سال ۲۰۰۹ در یک محله داخل شهر در آتلانتا، جورجیا نشان داد که ۴۶ درصد از مردم از اختلال استرس پساترومایی (پس از سانحه) رنج میبرند.
اثر ملکه سرخ آمریکا تأثیرات دیگری هم داشته است. غل و زنجیرهای سنگین بر دولت مرکزی به معنای این است که لوییاتان همیشه قادر به ارائه راه حلهای موثر برای مشکلاتی مانند مراقبتهای بهداشتی یا زیرساخت نیست. این به آن معناست که کشور باید برای ارائه برخی خدمات خاص به یک سیستم شراکت عمومی-خصوصی تکیه کند.
گاهی اوقات، دولت میتواند شرکتهای خصوصی را به انجام برخی کارها تشویق کند تا نیاز به افزایش مالیات برای تأمین هزینهها نباشد. اما حتی با تشویق، شرکتهای خصوصی اغلب به تأمین عمومی علاقهای ندارند – که باز هم برخی از قسمتهای جامعه را از معادله خارج میکند.
ایده کلیدی ۶
زمانی یک لویاتان ستمگر وجود دارد، ممکن است رشد اقتصادی را مشاهده کرد، اما آزادی را نه.
زمانی که توماس هابز درباره وضعیت جنگی نظریه پردازی کرد، از آن با عنوان «هر انسان، علیه هر انسان[۲۴]» یاد کرد – به عبارت دیگر، شهروندان در برابر هم قرار دارند. اما تاریخ نشان میدهد که لویاتانهای قدرتمند نیز میتوانند نسخههایی از جنگ را ایجاد کنند – دولتها میتوانند بر شهروندان خود مسلط شوند و آنها را به قتل برسانند. طی قرن بیستم، مردم چین تحت حکومت رئیس جمهور چین، مائو زدونگ[۲۵]، رهبر حزب کمونیست در این وضعیت وحشتناک زندگی کردهاند. در این زمان، دولت چین خشونت را به منظور دستیابی به اهداف حزب کمونیست سیستماتیک کرد. این امر موردی از لوییاتان مستبد بود.
پیام اصلی در اینجا این است: زمانی یک لویاتان ستمگر وجود دارد، ممکن است رشد اقتصادی را مشاهده کرد، اما آزادی را نه.
حزب کمونیست چین برنامههای متعددی را تحت عنوان «جهش بزرگ به جلو»، طرح مائو برای مدرنیزه کردن اقتصاد چین، راهاندازی کرد. یکی از این برنامهها، سیستم «بازآموزی از طریق کار» بود که برای از بین بردن مخالفت با حزب کمونیست طراحی شده بود.
آنها برای بازآموزی اردوگاههایی را تأسیس کردند که در آن زندانیان تحت انواع بیشماری از شکنجهها با عناوین خوشایند بودند. طبق گفته لو هونگشان[۲۶]، که به سه سال بازآموزی محکوم شده بود، مدیران اردوگاه زندانیان را مجبور به خوردن فضولات میکردند و آن را «خوردن نان تست» نامیدند.
سیستم بازآموزی از طریق کار همچنان در چین وجود دارد. در واقع، بازداشت لو هونگشان نه در چین مائو بلکه در سال ۲۰۰۱ رخ داد. این برنامه همچنان در حال رشد است. در سال ۲۰۱۲، حدود ۱۶۰،۰۰۰ نفر در اردوگاههای بازآموزی نگه داشته شدند؛ تا سال ۲۰۱۴، این عدد به ۷۰۹،۰۰۰ نفر افزایش یافته است. فرستادن یک نفر به یکی از این اردوگاهها تا چهار سال، بدون انجام هیچ گونه فرآیندی، قانونی است.
واضح است که لویاتان ستمگر منجر به آزادی نمیشود. اما درمورد چشم اندازهای اقتصادی آنها چطور؟
لویاتانهای ستمگر اغلب ساختارهای سازمانی، قوانین، خدمات عمومی و آموزش را برای ترویج فعالیتهای اقتصادی طراحی میکنند. گاهی این موضوع با موفقیت همراه است و به رشد لوییاتان ستمگر منجر میشود – به عبارت دیگر، رشد اقتصادی تحت لوای لوییاتان ستمگر به وقوع میپیوندد. اما رشد لوییاتان ستمگر محدودیتهای عمدهای دارد. در مورد چین، دولت نامشروع یا غیرقابل اعتماد است و میتواند اقتصاد را به دلخواه خود تحریف و دستکاری کند. این بدان معناست که حقوق مالکیت افراد به طور کامل رعایت نشده است که باعث میشود سرمایهگذاری و نوآوری خطرناک باشد. فساد گسترده در دولت چین که نتیجهای از تسلط لویاتان بر همه چیز است، به محیط اقتصادی ناپایدار و مبهم دامن میزند. رشد لوییاتان ستمگر به سادگی نمیتواند برای همیشه دوام بیابد.
ایده کلیدی ۷
وقتی قفس هنجارها بسیار محدود باشد لویاتانها نمیتوانند به درستی کار کنند.
امروزه، هند بزرگترین دموکراسی در جهان از نظر جمعیت است. این کشور همچنین دارای تاریخچه غنی از مشارکت گسترده در جامعه است.
اما علیرغم این عوامل، هند خارج از دالان باریک باقی مانده است. چرا آزادی در هند به این میزان محدود شده است؟ دلیل آن، قفس قدرتمند هنجارهاست که به صورت سیستم کست[۲۷] در آن شکل گرفته است. سیستم کست که در هند باستان شکل گرفته، جامعه را به گروههای طبقهای تقسیم میکند و این تقسیم شانس افراد برای کسب مشاغل خاص، ازدواج و قابلیت پیشرفت در سلسله مراتب اجتماعی را برای آنها تحت تاثیر قرار میدهد.
مورد هند نشان میدهد که چگونه قفسه هنجارها میتواند نیروی فلجکنندهای باشد که از درست کار کردن لویاتان جلوگیری میکند.
پیام اصلی در اینجا این است: وقتی قفس هنجارها بسیار محدود باشد لویاتانها نمیتوانند به درستی کار کنند.
برخلاف تیو، قفس هنجارها از ظهور سلسله مراتب سیاسی در هند جلوگیری نکرد. با این حال، به عنوان یک مانع اصلی برای شکوفایی اقتصادی شناخته میشود. این امر عمدتاً به این دلیل است که سیستم افراد را بر اساس قشر طبقاتی خود در حرفه های خاص پیوند میزند، به این معنا که مقدار زیادی استعداد به راحتی به بطالت میروند. قانون هند، افراد را به حرفههای خاصی مجبور نمیکند. اما قفس هنجارها میتواند بسیار متقاعد کننده باشد. یک مطالعه، انجام شده توسط مدیر استعماری بریتانیایی E.A.H. Blunt در سال ۱۹۳۱، نشان داد که ۷۵ درصد هندیانی که در قشر رفتگر خیابانی به دنیا آمدهاند، در نهایت این حرفه را انتخاب میکنند.
نتیجه سیستمی است که مشاغل را به طور نادرست تخصیص میدهد و مانع نوآوری میشود، همراه با جامعهای پراکنده که قادر به فشار جمعی برای اصلاحات نیست.
در هند، قفس هنجارها مانع اثر ملکه سرخ میشود. اما در کشور عربستان سعودی، به عنوان یک ابزار برای استبداد استفاده میشود. در عربستان سعودی، قفس هنجارها از طریق ایمان اسلامی تبدیل به قوانین شده است. در اسلام، هیچ سلسله مراتب کلیسایی از پاپها و کاردینالها مانند آیین کاتولیک وجود ندارد. اما – علمای عقاید اسلامی – میتوانند فتواهایی را در مورد جنبههای خاص قانون اسلامی و کتاب مقدس صادر کنند.
در عربستان سعودی، شورای مشاورهای به نام کمیته علمای بزرگ که کاملاً وابسته به دولت عربستان سعودی است، وجود دارد. فتواهای آن به طور مستقل صادر نمیشود، بلکه به دستور حاکمان سعودی است که از آنها برای مشروعیت بخشیدن به هر اقدامی که تصمیم به انجام آن دارند، استفاده میکنند. در عین حال، قفس خفه کننده از هنجارهایی که بر اساس تفسیری دقیق از اسلام ساخته شدهاند، در راستای حفظ عربستان سعودی عمل میکنند.
ایده کلیدی ۸
لویاتانهای کاغذی دولتهای ضعیف را با جوامع ضعیف ترکیب میکنند.
لتیسیا یک شهروند آرژانتینی است که امیدوار است در یک برنامه رفاهی به نام «خانوادههای ما» ثبت نام کند. در واقع، او سه بار در دو هفته گذشته سعی کرده است که در دفتر مربوطه ثبت نام کند. اولین بار به او گفته شد که سه روز دیگر برگردد. اما وقتی طبق دستور عمل کرد، دفتر بسته شده بود. روز بعد دوباره برگشت و به او گفته شد که هیچ بودجهای در برنامه وجود ندارد.
مورد لتیسیا به هیچ وجه غیرمعمول نیست. هر کسی که میخواهد به برنامه خانوادههای ما دسترسی پیدا کند، باید صبر کند و صبر کند، و صبر کند، و بیشتر صبر کند.
دولت آرژانتین ضعیف، ناکارآمد و کاملاً بینظم است. هیچ روالی وجود ندارد که مردم بتوانند به آن اعتماد کنند؛ مقامات به ندرت کار خود را انجام میدهند. از سوی دیگر، جامعه آرژانتین به خودی خود، ورود یا نفوذ سیاسی کمی دارد. این ویژگیها آرژانتین را به عنوان نمونهای از آنچه نویسندگان لویاتانهای کاغذی[۲۸] مینامند توصیف میکنند.
پیام اصلی در اینجا این است: لویاتانهای کاغذی دولتهای ضعیف را با جوامع ضعیف ترکیب میکنند.
لویاتانهای کاغذی دارای نهادها و ساختارهای اداری هستند که مطمئناً مشروع و مدرن به نظر میرسند. اما در باطن این نهادها از تنظیم اقتصاد و اجرای صحیح حقوق مالکیت ناتوان هستند. دولتها تحت حاکمیت نخبگانی هستند که موقعیتهای کاری را به جای افراد واجد شایستگی، به دوستان و خانوادههاشان میدهند. همچنین، جامعه بسیج نشده[۲۹] است و نیروی کمی برای اعمال نظارت بر دولت دارد.
لویاتان کاغذی به ویژه در سراسر آمریکای لاتین و آفریقا رایج است - یک ارث از استعمار اروپایی. همانطور که در مورد تیو دیدیم، بسیاری از رهبران استعماری انتخاب کردند که بر مستعمرات خود به طور غیرمستقیم حاکمیت کنند و از نخبگان محلی برای انجام امورشان استفاده کردند. اما آنها این کار را به شکلی ارزان، با تعیین تعداد کمی از مدیران برای اداره هر مستعمره، بدون هیچ مشارکت کلانی از جامعه انجام دادند. شهروندان عادی هیچ راهی برای کنترل نهادهای جدید خود نداشتند، در حالی که دولتها بسیار ضعیف بودند.
پس جای تعحب نیست که لویاتانهای کاغذی در حفظ نظم عمومی مشکل داشته باشند. اما اگر در نهایت نخبگان کنترل را در دست دارند، چرا آنها به سادگی تبدیل به لویاتانهای استبدادی رایج نمیشوند؟
یک دلیل اصلی این است که رهبری استبدادی گاهی اوقات اثر بسیج را آغاز میکند، که ممکن است در آن احزاب مخالف یا ائتلافها به وجود بیایند و سلسله مراتب جدید سیاسی را ایجاد کنند. اما اگر نخبگان سیاسی درگیر استبداد آشکار نباشند، احتمالاً نباید نگران باشند که قدرتشان در معرض خطر قرار گیرد.
نتیجه یک جامعه ناتوان است که با یک دولت ضعیف ترکیب شده است. ملکه سرخ در هیچ جا دیده نمیشود.
ایده کلیدی ۹
چندین عامل بر توانایی یک دولت برای ورود به دالان تأثیر میگذارد.
مهم نیست جامعه در چه موقعیتی نسبت به دالان باریک است، ورود به آن به هیچ وجه آسان نیست. اما در تاریخ، مثالهایی از لویاتانهای غایب، استبدادی و کاغذی که به دولتی دموکراتیک و لیبرال تبدیل شدهاند وجود دارد.
برای مثال، آفریقای جنوبی را در نظر بگیرید که در اوایل قرن بیستم، در آن رژیمی سرکوبگر به نام آپارتاید ایجاد شد. قوانینی مانند قانون زمینهای بومی، ظلم و ستم به شهروندان سیاه پوست کشور را عادی کرد، به طوری که ناگهان مجبور به ترک زمینهایی که مالک آن بودند و از آن مراقب میکردند، شدند.
در این دوران، آفریقای جنوبی کاملا دور از دالان بود. اما تا سال ۱۹۹۴، دموکراسی را راه انداخت و گامهایی برای آزادی برداشت. چگونه این اتفاق افتاد؟
پیام اینجا اصلی در اینجا این است: چندین عامل بر توانایی یک دولت برای ورود به دالان تأثیر میگذارد.
یکی از دلایل اصلی حرکت آفریقای جنوبی به سمت دالان، توانایی تشکیل ائتلافهای مخالف اقشار ضد-سیاهپوست بود. قوانین آپارتاید طبقه عظیمی از کارگران سیاهپوست آواره را ایجاد کرد که فقط از نظر قانونی مجاز به گرفتن پستهای غیرتخصصی در بخش کشاورزی و معدن بودند. نیروی کار ارزان در آن صنایع به نفع نخبگان بود. اما این قوانین به صنعتگران آسیب میرساند، زیرا آنها فقط میتوانستند کارگران سفیدپوست با دستمزد بالاتر را در موقعیتهای تخصصی استخدام کنند.
نگرش صنعتگران نسبت به آپارتاید آنها را به هدف خوبی برای رهبران کنگره ملی آفریقا یا ANC و طبقه متوسط سیاه پوست تبدیل کرد. این سه گروه با هم یک ائتلاف قوی را تشکیل دادند که به افزایش قدرت آفریقاییهای سیاه کمک کرد و در نهایت رژیم سرکوبگر را از بین بردند.
در آفریقای جنوبی، وضعیت کشور به عنوان یک لویاتان استبدادی ایجاب میکرد که مسیر ورود به دالان از تقویت جامعه بگذرد. در صورتی که لویاتان غایب باشد، باید اتفاق معکوس رخ دهد – دولت باید تقویت شود تا بتواند خدمات ارائه کند. و در صورتی که لویاتان کاغذی باشد، هر دو باید همزمان تقویت شوند.
علاوه بر این، شکل دالان بسته به عوامل مختلفی ممکن است تغییر کند – پهنتر یا باریکتر شده و همچنین ورود به آن آسانتر یا دشوارتر شود.
به عنوان مثال، یکی از این عوامل، اجبار به کار است، که در آن زیرگروهی از جمعیت به بردگی یا اسارت درآمدهاند. این اجبار به سلسله مراتب جامعه بستگی دارد به طوری که نخبگان را توانمند کرده و در عین حال از فقرا سلب قدرت میکند. تحت این شرایط ایجاد تعادل بین قدرت نخبگان و غیرنخبگان بسیار دشوارتر میشود.
تا به اینجا، در مورد اینکه چطور کشورها ممکن است وارد دالان باریک شوند زیاد صحبت کردهایم. حال، آنها چگونه ممکن است سقوط کنند یا از آن خارج شوند؟
ایده کلیدی ۱۰
تضاد میتواند اثر ملکه قرمز را مختل کند و منجر به از دست دادن آزادی شود.
در سال ۱۹۲۸، حزب کارگران سوسیالیست ملی آلمان – نازیها – هنوز به عنوان جنبشی حاشیهای شناخته میشد که در انتخابات آن سال، فقط ۲.۶ درصد از آرا را به دست آورده بود. اما سالهای بعد، این حزب به شکل پیوسته به شکوفایی رسید تا در سال ۱۹۳۲، ۳۳ درصد از آرا را به خود اختصاص داد. چگونه این اتفاق افتاد؟
به یاد بیاورید که اثر ملکه سرخ به طور کلی در رقابت بین دولت و جامعه تعریف میشود.
اما در حالی که هر یک از طرفین به طور مستمر تلاش می کند تا دست برتر را به دست آورد، هیچ یک در نهایت قصد نابودی دیگری را ندارند. اما در آلمان، دقیقاً همین اتفاق افتاد. مسابقه ملکه سرخ به یک رقابت جمع صفر[۳۰] تبدیل شد، که در آن نخبگان و بخشهای بسیج شده از جامعه بدون هیچ تمایل یا توانایی برای مذاکره در برابر هم قرار گرفتند.
پیام کلیدی در اینجا این است: تضاد میتواند اثر ملکه قرمز را مختل کند و منجر به از دست دادن آزادی شود.
دموکراسی آلمان، یا همان جمهوری وایمار، یک سیستم سیاسی بود که توسط جامعه فعال و بسیج شده آن تعریف میشد. جامعه همچنان قدرتمندتر میشد – اما نخبگان لزوما از این موضوع خوشحال نبودند.
به ویژه، نخبگان احساس کردند که با ظهور گروههای چپ و مارکسیستی که خواهان انقلابی بسیار شبیه به آنچه اخیراً در روسیه رخ داده بود، آنها مجبور به ترک عرصه حکومت خواهند شد. در همین حین، نخبگان به بازگشت به دولتی اقتدارگرا همانند قرن نوزدهم علاقه داشتند – دولتی که در آن هنوز هم آنها دستور میدادند.
با احساس تهدید از سوی مارکسیستها، نخبگان حمایت ضمنی خود را از نازیها به عمل آوردند. حتی پلیس و قوه قضائیه نیز شروع به حمایت از آنها کردند. از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲، راستگرایان – بیشتر نازیها – ۳۵۴ قتل سیاسی را مرتکب شدند، اما فقط ۲۴ نفر برای جرمهایشان محکوم شدند. در مقابل، ۳۸ نفر از چپگرایان محکوم شده بودند – اما در واقع فقط ۲۲ قتل را مرتکب شده بودند.
تضاد[۳۱] نه تنها بین نخبگان و غیر نخبگان در حال افزایش بود، بلکه حزبهای چپ نیز در رسیدن به توافق دچار مشکل شدند. حتی در شهرهای کوچک، شهروندان به جوامع چند قطبی سیاسی و مذهبی تقسیم شده بودند. بدون رهبران لیبرال برای متحد کردن جناح های متخاصم، ملکه سرخ به سرعت جمع صفر شد و فرصتی را برای نازیها فراهم کرد تا قدرت را به دست گیرند.
نازیها از میان شهروندان عادی برخاستند تا یک لویاتان مستبد ایجاد کنند. اما این تنها یک راه برای خارج شدن جامعه از دالان باریک آزادی است. آنچه مسلم است: دموکراسی و آزادی هرگز به طور کامل ایمن نیستند.
خلاصه نهایی
پیام کلیدی در این خلاصه:
برای برای دستیابی جوامع به آزادی، آنها باید وارد یک دالان باریک شوند – دالانی که دولت و جامعه یکدیگر را کنترل کرده و به تعادل میرسانند. قدرت زیاد دولت، لویاتان استبدادی ایجاد میکند که جامعه را سرکوب میکند؛ قدرت کمتر دولت، به لویاتان غایب منجر میشود که ظرفیت کافی برای مالیات گرفتن، حل تعارضات یا ارائه خدمات ندارد. دولت ایدهآل، لویاتان در غل و زنجیر، با یک جامعه بسیج شده که قدرت دولت را مهار میکند مشخص میشود؛ بهطوری که جامعه میتواند به آن اعتماد کند تا وظایفش را انجام دهد. اگرچه رشد اقتصادی تحت لویاتانهای استبدادی ممکن است رقم بخورد، اما آزادی و رفاه اقتصادی پایدار تنها تحت لویاتانهای در غل وزنجیر امکانپذیر هستند.
منبع: Blinkist